يك شب در پاك
شب 25/12/92 يه شب سرد زمستوني (البته نه چندان سرد هواي اهواز ديگه) رفته بوديم بيرون به رضا قول دادم برگشتني ببرمش پارك بازي كنه از پارك رد شديم داشتيم مي رسيديم خونه كه ديدم رضا خيلي آروم به من گفتم مگه نگفتي برگشتني مي برمت پارك پس چرا داريم ميريم خونه. من هم جگرم براش كباب شد و از بدقولي خودم بدم اومد بردمش يه دل سير بازي كرد و وجدان من هم راحت شد. رضا چندان اهل سرسره و تاب و اين چيزها نيست بيشتر سراغ وسايل ورزشي پارك ميره. بايد برم تحقيق كنم ببينم علتش چيه؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی